Romans |
|||
شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : ebrahim
❤وقتی قرار شد من بیقرار تو باشم، ناگهان تو تنها قرار زندگی ام شدی!..❤ تَلخــــے ِ اَلكُل و بـِــﮧ جون میخرم فقط بـِخاطرِ اینكـِــﮧ مُوقع ِخوردنَش بـِگم:میزَنَم بـِسَلامَتـــــے ِ كَســـــے كِــــﮧهیچوقت نَفهمید چـِقدردوستـَــــــشْ دارَم.... شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : ebrahim
همیشـــه نمـــے شود خود را زد به بـــے خیـــالـــے و گفــــت : در پاسخ نامه ام گل یخ دادی هربار مرا وعده دوزخ دادی یک بار برو کلاس خیاطی عشق شاید که خدا کرد و به ما نخ دادی سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 20:43 :: نويسنده : فریبا
وقتی با منی دنیا همش مال منه. وقتی باشی مواظبم خیالم از همه چیز راحته
اگر میدانستی که چه طعمی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من خسته نمی پرسیدی که چرا تنهایی خدایا ما را به راه راست هدایت فرما ، اگر نشد راه راست را به سمت ما کج فرما سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 20:33 :: نويسنده : فریبا
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم.خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم.خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم.در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم.و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد. و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد.چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی.خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی.خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم.خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!! سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 20:31 :: نويسنده : فریبا
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهم داد بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد زن به شوهرش ميگه : مي خواي دفتره يادداشتت باشم تا هميشه همراهت باشم ؟ مرد جواب میده : عزيزم سر رسيدم باش تا هر سال عوضت کنم !
عشق همچون سکه اي درون قلک است که مي افتد. اگر بخواهي آن را از قلک بيرون بيآوري نياز به شکستن قلبت است
همچون درختي که برگهايش را مي ريزد کلماتم را بر زمين ريختم باشد که انديشه هاي نا گفته ام در سکوت تو بشکفد
دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبريز است صدايم خيس و باراني است نمي دانم چرا در قلب من پاييز طولاني است
آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبيم شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميريم
هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند
لحظه ها گذرا و خاطرات ماندگارند حاضرم تمام هستيم را بدهم تا لحظه ها ماندگار و خاطرات گذرا شوند...
![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
يادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانيت در تمام وجودم است عزيزم محبت را در پاکي نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معني کردم وبدان که زيباترين لحظه هايم در کنار تو بودن است
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |